سفارش تبلیغ
صبا ویژن























اهل حق

                                     عروسک بازی نورعلی             

خودم شیخ را شستم و بردم توی قفسه گذاشتم و در را هم قفل کردم. شب که ننه ملک می خوابد، مأموران باطنی در خواب گلویش را می گیرند خفه اش کنند و به او می گویند برای این است که به شیخ بی احترامی کردی. ننه ملک با لکنت زبان شوهرش را بیدار می کند و می گوید برو آنجا تا به دادم برسند. مدتی در حال خفگی بود تا شوهرش تبرکی از من گرفت و برد. بعد آمد و معذرت خواست و درخواست کرد که شیخ را هم ببیند و از او عذرخواهی کند. گفتم چون بی احترامی کردی نشانت نمی دهم خلاصه التماس کرد و پیش پدرم رفت. پدرم از من خواست تا او را ببخشم. من هم پیش شیخ رفتم و از او پرسیدم. در هر حال با منت زیاد به او اجازه دادم شیخ را ببیند. از آن به بعد مرید شیخ شده بود و تمام کارهایش را انجام می داد و از او کشف و کرامات می خواست و تبرک می گرفت و غیره. بعدها هم آن را به رسم تبرک گرفت و شاید الان هم در خانواده شان باشد.


نوشته شده در شنبه 87/6/23ساعت 11:3 صبح توسط علی آبادانی نظرات ( ) |


Design By : Pichak